روی میز دنبال مداد و کاغذی گشت و همانطور که مینوشت جواب داد که بله، هرچه زودتر به آنجا خواهند رفت، امّا همینکه امکانش باشد، بهاینترتیب این امکان را طوری جلوه داد که انتظار سرعتعمل چندانی از آن نرود. کمیسر پرسید: «کی بود؟» - یه یارویی که میگه باید یه چیزی رو که توی خونه پیدا کرده بدون فوت وقت نشون بده. کمیسر به شوخی گفت: «یه جسده؟» - نه، فقط گفت یه چیزی. - یه چیزی... خُب این یارو اسمش چیه؟ راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک ,روز,جغد,داستان,ساده ...ادامه مطلب
شیر وارد کومهاش شد، چرخی زد، به گوشه گوشۀ آن نگاهی انداخت و باز یاد جفتش افتاد که وقتی بود گرمای خاصی به آنجا میداد. سلطان مجبور بود گاهی با آسِنا- که گرگها به او «بیبی آسِنا» میگفتند- درد دل کند؛ آنقدر که زمزمههایی پشتسرشان در جنگل پیچیده بود و حیوانات داستانهایی , ...ادامه مطلب