بالاااا

متن مرتبط با «یگانه» در سایت بالاااا نوشته شده است

بیگانه

  • می‌دویدم که از اتوبوس جا نمانم. شاید به دلیل همین دویدن‌ها، و بدتر از آن تکان‌های اتوبوس، بوی بنزین، و نور خیره‌ی آسمان و هُرم جاده بود که چرتم برد. بیدار که شدم دیدم ولو شده‌ام روی یک سرباز، که لبخندی زد و پرسید خیلی توی راه بوده‌ام. گفتم، «بله»، فقط برای این‌که مطلب را درز گرفته باشم. خانه در دو کیلومتری دهکده است. پیاده رفتم. می‌خواستم یک‌راست بروم سراغ مامان. اما دربان گفت اول باید مدیر را ببینم. مدیر گرفتار بود، پس منتظر نشستم. تمام این مدت دربان حرف می‌زد. بعد مدیر را دیدم. راهنمایی‌ام کردند به دفترش. پیرمرد ریزه‌ای بود که نشان لژیون دو نور به سینه‌اش بود. با چشم‌های روشنش نگاهم کرد. بعد با من دست داد و دستم را آن‌قدر در دستش نگاه داشت که نمی‌دانستم چه‌طوری دستم را از دستش بیاورم بیرون. پرونده‌ای را ورق زد و گفت، «مادام مورسو سه سال پیش اومد پیش ما. شما تنها کس و کارش بودید.» فکر کردم به دلیلی دارد سرزنشم می‌کند و بنا کردم توضیح‌دادن. اما دوید وسط حرفم. «فرزندم، احتیاجی نیست عذر بیارید. پرونده‌ی مادرتون رو خونده‌ام. نمی‌تونستید حوایجش رو برآورده کنید، احتیاج داشت کسی مراقبش باشه. حقوق ناچیزی می‌گیرید. و تازه، واقعیتش اینه که او این‌جا شادتر بود.» گفتم، «بله، آقا.» بعد گفت، «خودتون بهتر می‌دونید، این‌جا دوست‌هایی داشت، آدم‌هایی هم‌سن و سال خودش. می‌ت, ...ادامه مطلب

  • من‌ و یگانه و دیوار : زندان و صدای مکتوب عاشق

  • پرنده گفت: «چه بویی، چه آفتابی، آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.» پرنده از لب ایوان پرید، مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمی‌کرد پرنده روزنامه نمی‌خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدم‌ها را نمی‌شناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغ‌های خطر در ارتف,یگانه,دیوار,زندان,صدای,مکتوب,عاشق ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها