من یک لاک‌پشتم

ساخت وبلاگ
من یک لاک­پشتم. یک لاک­پشت سبز. این را اصغر واشنگتون می‌گوید. معلم ریاضی­مان. لاک­پشت بودنش را خیلی نمی­فهمم، ولی سبز بودنش، به­خاطر بلوز کاموای سبزی است که می­پوشم. بلوز سبز زیتونی. در مدرسه که هیچ، شاید در کل تسوج لنگه ندارد. پدر این را از میاندوآب خریده؛ چند سال پیش که رفته بود به هوای کار در کارخانه قند. و پس از دو ماه برگشت. نمی­دانم چرا برگشت. یا اصلاً اخراج شد. کار من هر روز همین است؛ طی کردن مسیر خانه تا خانه تقی. امروز واقعاً احساس می­کنم لاک­پشتم؛ از بس که همه‌جا یخ‌بسته و مجبورم آرام حرکت کنم. خاک، سفتِ سفت شده است. چیزی تا کوچه تقی نمانده. بعضی وقت­ها احساس می­کنم اصغر واشنگتون درون همه را می‌بیند. و می­داند هر کس به چه چیز شبیه است. مثلاً به تاجدهی که گوشه کلاس می­نشیند، چنار می­گوید. شاید به خاطر قد بلندش است. کهتری را گاو صدا می­زند. مرا هم لاک­پشت. خیلی از بچه­ها را به اسم‌های مختلف صدا می­زند. اما می­گوید لاک­پشت فقط اسم نیست و مقام است. چون همیشه به تاجدهی چنار نمی­گوید. یا همیشه کهتری را گاو صدا نمی­زند، ولی مرا همیشه لاک­پشت صدا می­زند. آن­قدر که فکر می­کنم اسمم یادش رفته. آن­ هم در این چنین شهر کوچکی.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 259 تاريخ : دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت: 10:31