شمشیر در طوفان(جلد اول)

ساخت وبلاگ
همه‌چیز در کلبه‌ی "واراکان"، پرورش‌دهنده‌ی اسب، آرام بود. او کنار تخت همسرش زانو زده، دست او را در دست داشت و با ملاطفت نگاهش می‌کرد. "مریا" که برای چند دقیقه، دردش فروکش کرده بود، به او لبخند زد و زمزمه‌کنان گفت:‌ "نگران نباش، ورنا میگه این پسر خیلی قویه" مرد جوان موبلوند نگاهش را در کلبه‌ی کوچک و گرد به سمتی که زن روی منقل آهنی قوزکرده بود، گرداند. او مایع جوشان را در سه کاسه گلی ریخته و پودر سیاهی را به‌دقت اندازه می‌کرد. واراکان لرزید. ورنا بدون اینکه چشم از کارش بردارد، گفت:‌"وقت نام‌گذاری روحشه"


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 177 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1396 ساعت: 23:16