آدمکش حرفه‌ای

ساخت وبلاگ
پسر لاغراندامی که خوش تیپ و بامزه به نظر می رسید کمر دردناکش را راست کرد. با نارضایتی و غر زنان به جارو کشیدن با جارو دستی ادامه داد."چقدر عالی می شد اگه یه ماکسون داشتم که توی جارو کشیدن بهم کمک می کرد!" اما رویایی بیش نبود.ماکسون به ویژه یکی با امکانات کامل؛ خیلی گران بود.چیزی نبود تا بچه ای با شغل پاره وقت که مجبوراست به مدرسه هم برود،بتواند از پس خریدنش بربیاید.ازکار کردن هر روزه خسته شده بود و اغلب در حالی به خودش می آمد که با یک میوه درخت گوا در دست، جلوی دَر مدرسه ایستاده است."شهریه لعنتی مدرسه خیلی زیاد بود." "چی؟ منفجر کردن مدرسه اصلاً اخلاقی نیست؟ چطور می تونی با یه میوه گُوا مدرسه رو منفجر کنی؟ فکر می کنی گوا چیه، یه نارنجک؟" "حال ازکجا یک نارنجک پیداکند؟ باز اگر گُوایی گیر می آورد که بتواند پنجره مدرسه را بشکند.یک چیزی؛"اما شیشه های محکم مدرسه تنها با یک گُوا نمی شکستند. چون با خودش عهد کرده بود هیچ چیزی را به زباله تبدیل نکند، همیشه گُوا را نگه می داشت و بعد از غذایش به جای میوه می خورد. "پیز!" پسرک اخم کرد."صدای عجیب چی بود؟ نکنه ماکسون لباسشویی دست دومش به عتیقه تبدیل می شد، شاید دوباره برایش دردسر درست کنه؟ وای نه!"


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 17:20