اولین تماس تلفنی از بهشت

ساخت وبلاگ
روزی که جهان اولین تماس تلفنی را از بهشت دریافت کرد، تس رافرتی داشت قوطی چای را باز می‌کرد. درینگ، درینگ! صدای زنگ تلفن را نشنیده گرفت و ناخنش را داخل نایلون فرو کرد. درینگ، درینگ! بالاخره آن را پاره کرد، کل پوشش نایلونی را درآورد و آن را در دستش مچاله کرد. می‌دانست اگر تلفن یک زنگ دیگر بخورد، پیغام‌گیر فعال می‌شود. درینگ... «بله!» دیر شده بود. زیر لب گفت: «وای از دست این تلفن.» صدای پیغام‌گیر را از پشت کانتر آشپزخانه شنید. «سلام، من تس هستم. لطفا نام و شماره تلفن خود را بفرمایید تا با شما تماس حاصل شود. متشکرم.» صدای بوق ضعیفی پخش شد. تس بی‌حرکت ایستاد و گوش کرد و بعد... «من مادرت هستم... باید یه چیزی رو بهت بگم.» تس نفسش را حبس کرد. گوشی از دستش افتاد. مادرش چهار سال پیش فوت کرده بود.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 224 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 1:57