قطار یتیمان

ساخت وبلاگ
من یک زن نودویک ساله هستم و تقریباً تمام کسانی که زمانی در زندگیم وجود داشته‎اند، اکنون تبدیل به روح شده‎اند. در بعضی مواقع، این ارواح برای من واقعی‎تر از مردمان زنده بوده‎اند و حتی واقعی‎تر از خدا. آنان سکوت را با سنگینی و نفوذشان پُر می‎کنند. گرم و فشرده، درست مانند خمیری که در زیر یک دستمال پارچه‎ای پف می‎کند و بالا می‎آید. مادربزرگم، با چشمان مهربان و صورت پودرزده‎اش. دخترم، متین و خندان. مادرم، در حال آواز خواندن. در میان جمع ارواح، تلخی، الکل و افسردگی از من دور می‎شوند، و این آنان هستند که مرا دلداری داده و از من حمایت می‎کنند، کاری که در طول زندگی‎شان هرگز انجام ندادند. من به این نتیجه رسیده‎ام که بهشت مکانی در حافظه‎های ماست که بهترین کسانمان در آن زندگی می‎کنند. شاید من آدم خوش‎شانسی هستم که در نُه سالگی روح عزیزترین کسانم یعنی پدر و مادرم به من بخشیده شد و در سن بیست و سه سالگی نیز روح عشق واقعی زندگی‎ام را در کنارم داشته‎ام. و خواهرم مِیزی که همواره مانند فرشته‎ای مهربان بر روی شانه‎ام حضور دارد. هیجده ماهه در مقابل نُه سالگی من و سیزده ساله در مقابل من بیست ساله. حالا او هشتادوچهار ساله و من نودویک ساله هستم و او هنوز در کنار من است. شاید جایگزین دیگری برای این زندگی وجود نداشته باشد، اما من هم حق انتخاب دیگری نداشتم. آنان می‎توانستند در طول زندگی‎شان مایه تسلی و آرامش من باشند و من هم امکان داشت بخاطر چیزهایی که از دست داده بودم، در خود فرو بریزم و ناله و زاری کنم. اما همین ارواح بودند که در گوشم زمزمه می‎کردند و همواره به من متذکر می‎شدند که ادامه دهم.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 200 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 1:57