قدم‌بخیر مادربزرگ من بود: مجموعه داستان

ساخت وبلاگ
داس را انداخت، نه تنها جان ریسمان که تنگ را هم درجین درجین کرد. آن‌قدر ضربه زد که وقتی به خودش آمد داس کند شده و باید تیزتر می‌شد که اگر این‌بار راستی راستی خودش بود، بتواند با یک ضربه چند قسمتش کند. یادش می‌رفت که با دیدنش باید بخواند: ـ یا کوکج، یا کوکج، یا کوکج، کوکبون، کوکبون، کوکبون، سلامون حول من الرحیم، یظلون، یجوفون، تعل، تعلیل، مرمیت، بعبریت، الی نزاله الاخر...


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 140 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 22:46