قهقهه در خلأ

ساخت وبلاگ
زنگ می‌زند. این پا و آن پایی می‌کند. آهسته دستش را بالا می‌برد. آن را به موهایش می‌کشد و آنها را به عقب می‌دهد. باز دستش را به طرف زنگ می‌برد. دوباره زنگ می‌زند. صدای دخترانه اما محکمی از آیفون می‌گوید بله. ـ مرتضوی هستم. آقامجید هستند؟ ـ آها. بله بله. بفرمایید تو آقای مرتضوی. صدای مختصری و کنار رفتن زبانه قفل. در را فشار می‌دهد. حیاط بزرگی است؛ شاید دویست و پنجاه یا سیصدمتر. با ساختمانی قدیمی در انتهای آن. در هوای ابری و کم‌نور، حیاط بزرگ که چندان سرسبز نیست و بیش از همه کاجهای بلند و قدیمی‌اش به چشم می‌آید نگرانی فرید را تشدید می‌کند. در را که پشت سرش می‌بندد به عادت همیشگی‌اش زیر لب می‌گوید یا خدا.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : قهقهه, نویسنده : عباس ballaa بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت: 20:41