سیزده معما

ساخت وبلاگ
خانم مارپل لباس سیاه زردوزی‌شده‌ای به تن داشت که در قسمت کمر تنگ می‌شد و توری چین‌داری جلو بالاتنه آن را زینت می‌داد. دستکشهای توری سیاه بدون انگشت به دست داشت و کلاه توری مشکی روی انبوه موهای سفیدِ جمع‌شده در بالای سرش خودنمایی می‌کرد. خانم مارپل بافتنی می‌بافت، چیزی سفید و نرم و کرکی. با چشمان آبی روشن و مهربانش برادرزاده‌اش و مهمانان او را با رضایت خاطر می‌نگریست. این نگاه اول متوجه خود ریموند وست شد. جوانی خوش‌مشرب و آگاه از این خصیصه خود؛ و بعد خانم جویس لمپریر(۳) هنرمند، با موهای کوتاه سیاه و چشمان عسلی ـ سبز؛ سپس مرد آراسته و متشخصی به نام سِر هنری کلیترینگ(۴). دو نفر دیگر هم در اتاق بودند: دکتر پندر(۵)، کشیش میانسال ناحیه، و آقای پتریک(۶)، وکیلی کوچک‌اندام و چروکیده با عینکی که از بالای آن به دیگران نگاه می‌کرد، نه از پشتش. خانم مارپل لحظه‌ای کوتاه توجهش را معطوف همه آنها کرد و بعد با تبسمی دوباره به بافتنی‌اش پرداخت. آقای پتریک، طبق عادت، قبل از شروع صحبت سرفه کوتاه و خشکی کرد و گفت: ــ چه می‌گویی ریموند؟ معماهای حل‌نشده؟ ها! خُب مقصودت چیست؟ جویس لمپریر گفت: ــ هیچی! ریموند فقط از طنین این کلمات خوشش می‌آید و از شنیدن صدای خودش موقع تکرار آنها! ریموند نگاه سرزنش‌باری به او کرد. جویس در جواب، سرش را عقب برد، خندید و گفت: ــ آدم حقه‌بازی است؛ مگرنه خانم مارپل؟ مطمئنم شما هم این را می‌دانید.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 181 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 21:53