شب ظلمانی یلدا

ساخت وبلاگ
قل‌قشون سرما، تکه‌های یخ در میان آب‌های گل‌آلود. رنگ سرخ خونی که از لاشه‌ها در آب فرو می‌رود، با رنگ قهوه‌ای آب درهم می‌آمیزد. خون رنگ می‌بازد. مرگ رنگ می‌بازد. مرگ دیگر هراس‌آور نیست. اکنون مرهم رنج‌هاست. برای این می‌لرزم که اَرس پهناور جنازه‌ها را می‌بلعد و من با زخمی که در پهلو دارم، از اسب یله شده و به درون گل‌ و ‌یخ فرو می‌روم. و‌ بعد دوباره آتش می‌گیرم. این تکرار مداوم، سرما‌ و ‌گرما، مرگ ‌و ‌زندگی، پیرزن‌ و زنی ‌جوان، مرا به سرسام دچار می‌کند. ناله می‌کنم تا کسی به یاری‌ام بشتابد. رنگ سرخ را در غرابه‌های بلورین بر تاقچه می‌بینم. از سرخی خونی‌ است که از پهلویم می‌چکد. زخمی که مردان به‌جنگ‌رفته در پهلو دارند. صباغی هستم در اصفهان. نقاشی می‌‌‌‌کنم و نقش‌ها را خود رنگ ‌می‌کنم. نقش‌های بدیع بر پارچه باسمه می‌زنم. بر روی آن روغن کتان می‌کشم. خانه‌ام در کنار صباغخانه است. در باغچه‌ام شاه‌پسند و لاله‌عباسی می‌کارم و یاسمن‌های زرد، آبی و سفید. آن‌سوی حیاطم تاکستانی کوچک است. گل انار ‌پُرپَر، خرمالوهای نارنجی.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 209 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 8:50