در هتل برترام

ساخت وبلاگ
قطار پست از مبدأ ایرلند در تاریکی شب، یا بهتر است بگوییم در تاریکی نخستین ساعات بامداد، به پیش می‌تاخت. هر از گاهی موتور دیزلی‌اش به علامت هشدار ناله محزونی سر می‌داد. سرعتش از هشتاد کیلومتر در ساعت بیشتر بود. به‌موقع می‌رسید. بعد ناگهان ترمز کرد و از شتابش کاسته شد. چرخها روی ریل به قژقژ درآمد. سرعتش کمتر و کمتر شد. رئیس قطار سر از پنجره بیرون کرد و علامت قرمز را دید. قطار سرانجام توقف کرد. بعضی از مسافران بیدار شدند. ولی بیشتر آنها خواب بودند. خانم مسنی که از توقف ناگهانی قطار تعجب کرده بود، درِ کوپه‌اش را باز کرد و داخل راهرو را نگاه کرد. کمی آن‌طرف‌تر یکی از درهای مشرف به خط آهن باز بود. روحانی مسنی با کاکل سفید داشت سوار می‌شد. خانم حدس زد قبلاً از قطار پیاده شده که ببیند چه خبر است. هوای دم صبح حسابی سرد بود. یک نفر از انتهای راهرو گفت: «چیزی نیست. علامت است.» زن رفت توی کوپه‌اش و سعی کرد دوباره بخوابد. در پایین، بین ریلها، مردی فانوس به دست از اتاقک دیده‌بانی به طرف قطار می‌دوید. آتشکار از قطار پایین رفت. رئیس قطار که قبلاً پایین رفته بود، آمد پیشش. مرد فانوس به دست هم رسید. نفس‌نفس‌زنان گفت: ــ اتفاق بدی افتاده... قطار باری از ریل خارج شده...


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 240 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 7:49