درون آب

ساخت وبلاگ
چیزی از خواب بیدارم کرد. از تخت بیرون آمدم تا بروم دستشویی و متوجه شدم درِ اتاقِ مامان و بابا باز است. وقتی نگاه کردم، دیدم مامان توی تخت نیست. بابا طبقِ معمول خُر و پُف می‌کرد. ساعتِ روی رادیو ۴:۰۸ را نشان می‌داد. با خودم گفتم که لابد طبقه‌ی پایین است. مشکلِ خواب دارد. هر جفت‌شان الان این مشکل را دارند؛ اما قرص‌هایی که بابا می‌خورَد چنان قوی است که حتا اگر کنارِ تختش بایستی و توی گوشش هَوار بکشی، بیدار نمی‌شود. خیلی آرام رفتم طبقه‌ی پایین، چون معمولاً وقتی بی‌خوابی می‌کشد تلویزیون را روشن می‌کند و مشغولِ تماشای تبلیغ‌های مزخرف می‌شود درباره‌ی دستگاه‌هایی که کمکت می‌کنند وزن کم کنی یا زمین را تمیز کنی یا سبزی‌ها را هزار جور خُرد کنی؛ بعد خوابش می‌بَرَد. اما تلویزیون روشن نبود و خودش هم روی کاناپه نبود؛ در نتیجه، فهمیدم که حتماً رفته بیرون. چند بار از این کارها کرده بود... حداقل من از چند بارش خبر داشتم. نمی‌شود که همیشه حواسم باشد بقیه کجا هستند. اولین بار به من گفت که رفته بوده قدم بزند تا کمی ذهنش را آرام کند؛ اما یک روز صبح هم بیدار شدم و دیدم نیست و وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم ماشینش هم، جلوِ خانه، سرِ جای پارکِ همیشگی‌اش نبود. احتمالاً می‌رود دمِ رودخانه قدم بزند یا به قبرِ کیتی سر بزند. خودم هم گاهی این کار را می‌کنم؛ هرچند هیچ‌وقت نصفه‌های شب نبوده. می‌ترسم توی تاریکی بروم بیرون؛ وانگهی یک‌جورهایی ناخوش‌آیند است که آدم چنین کاری بکند چون خودِ کیتی چنین کاری کرد: نصفه‌های شب بلند شد و رفت دمِ رودخانه و برنگشت.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 225 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 3:46