قلب نارنجی فرشته

ساخت وبلاگ
حالا لابد پیش خودت می‌گویی این هم یکی دیگر از خالی‌بندی‌های ما داستان‌نویس‌هاست. عادت کرده‌ایم به تعریف هر راست و دروغی که به ذهن‌مان می‌رسد. یاد گرفته‌‌ایم قصه‌هامان را جوری بگوییم که همه‌چیز راست به نظر برسد... مهم نیست. چند روز دیگر که خبر محاکمه‌ام را توی روزنامه‌ها خواندی باورت می‌شود. آن وقت قیافه‌ات حسابی دیدنی است. می‌دانم که من مثل تو نویسنده‌ی معروفی نیستم. می‌دانم که اسمم تیترِ یکِ روزنامه‌ها نخواهد شد. نهایتش می‌نویسند نویسنده‌ی گمنام به قتل زنش اعتراف کرد. یا خانه‌ی پُرَش، عکسم را با لباس زندان و دست‌بند چاپ می‌کنند توی صفحه‌ی حوادث، روی چشم‌هام یک نوار سیاه می‌زنند و زیرش با حروف درشت می‌نویسند «اعترافات یک نویسنده». این‌که این‌ها را، این‌جا، توی این ساعت برایت می‌نویسم، یک دلیلش حرف‌های آن روزت است که گفتی‌ «تو نویسنده‌ی خوبی می‌شی.» صاف نگاه کردی تو چشم‌هام و این را گفتی. کنار اسمم هم به‌علاوه کشیدی. آن روز بیشتر از خودم بدم آمد. از این‌که توانسته بودم توی نویسنده را هم بازی بدهم؛ همان‌طور که دوروبری‌هام، فامیلم، دوست‌هام و حتا خواننده‌های فیس‌بوکی‌ام را گول زده‌ام. همان‌طور که آن شب روژان را گول زدم. به‌اش گفتم «بریم شمال؟» گفت «الآن؟ دم سحری؟» گفتم «عیبی داره؟» خندید و دست‌های تپلش را انداخت دور گردنم. گفت «آشتی، آشتی؟»


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 246 تاريخ : دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت: 10:31