سرِ پیچی از پیچ‌های هزارچَم

ساخت وبلاگ
آقا این‌جا کجاست؟ چرا هیچ‌کس حرف نمی‌زند؟ این همه بو قاطی هم. چرا پروانه نمی‌آید؟ پروانه برایم شربت آورد. موج چین‌دار لباسش باید بالای سرم می‌رقصید. می‌رقصید؟ شما که نبودید. شما پروانه را ندیدید. این‌جا نیامده است؟ روی سینه‌اش باید شمسه قشنگی باشد که با دولا و راست شدنش تاب برمی‌داشت. من نمی‌بینم آقا. قبل‌ها بود. حالا هم می‌توانست باشد و مگر بود؟ من برایش خریده بودم. عزیز زیرجلکی می‌خندید. دلش غنج می‌رفت. همه چیز را می‌دانست. خاله هم حرفی نداشت. خودم شنیدم که به عزیز گفته بود: «صاحب اختیارید، کنیز شماست، درسش که تمام شد.» اما آقا من کور شدم. مرتضی غرق شده است. اگر غرق نشده بود هم زنده نمی‌ماند. آقا من که...


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 4:48