دروازه سرنوشت

ساخت وبلاگ
خانم توماس برسفورد کتاب ساعت کوکو را کنار کتاب‌های خانم مولزورث گذاشت. جایی خالی را در قفسه سوم از بالا انتخاب کرده بود. کتاب‌های خانم مولزورث همه اینجا کنار هم قرار داشت. تاپنس کتاب اتاق فرشینه را بیرون کشید و با علاقه دستش گرفت. شاید هم باید مزرعه چهارباد را می‌خواند؟ ولی این یکی را به خوبیِ ساعت کوکو و اتاق فرشینه به خاطر نمی‌آورد. انگشتانش سرگردان بود... تامی خیلی زود بازمی‌گشت. تاپنس داشت می‌خواند. خوب هم جلو می‌رفت. کاش کارش را ول می‌کرد و همه کتاب‌های قدیمی مورد علاقه‌اش را برمی‌داشت و از نو می‌خواند. ولی وقت زیادی می‌برد و وقتی تامی عصر برمی‌گشت و می‌پرسید اوضاع چطور پیش رفته، جواب می‌داد: «خیلی خوب». البته باید کلی نکته‌سنجی و ظریف‌کاری به کار می‌بست تا جلوتامی را بگیرد که بالا نرود و برای دیدن روند مرتب شدن قفسه‌ها نگاهی به آنها نیندازد. وقت زیادی می‌برد. جابه‌جا شدن در یک خانه جدید خیلی وقت لازم دارد، خیلی بیش‌تر از چیزی که آدم تصورش را می‌کند. بعد هم باید با کلی افراد مزاحم سر و کله زد. مثلاً برقکش‌ها که آمدند، انگار از کاری که دفعه پیش کرده بودند راضی نبودند. تمام فضای طبقه همکف را اشغال کردند و با قیافه‌های بشاش دردسرهای بیش‌تری موقع راه رفتن برای خانم خانه از همه جا بی‌خبر دست و پا کردند. تاپنس یک قدم اشتباه برداشت و یکی از برقکش‌ها که روی زمین کورمال کورمال دنبال چیزی می‌گشت سر موقع نجاتش داد.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 185 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 3:04