گناه من چیست؟

ساخت وبلاگ
به اتاقم برگشتم و مانند بیمار تب‌داری در رختخواب افتادم. چشمم به روپوش مدرسه‌ام افتاد که عصر همان روز درآورده و آویزان کرده بودم. فردا به جای این پارچه ارمک خاکستری که برازنده حال و روحم بود، باید لباس تافته سفید عروسی را بر تن می‌کردم. و آن تاج بزرگ و مسخره را که دهها نگین بزرگ و کوچک زینت بخش آن بود، بر سر می‌گذاشتم. جایی را سراغ نداشتم، وگرنه فرار می‌کردم. هیچ پشت و پناهی برای من نبود، در غیر این صورت لحظه‌ای درنگ نمی‌کردم و به همه چیز و همه‌کس پشت پا می‌زدم و می‌گریختم. بی‌پناه بودم...


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 23:51