شرلوک هولمز علیه دراکولا: ماجرای کنت خون‌خوار

ساخت وبلاگ
پارکر روی همان صندلی‌ای که تازه از رویش بلند شده بودم نشست و پرسید: «مطلبی را که در تلگرامم به آن اشاره کرده بودم، خواندید؟»هولمز در پاسخ مثبت به سؤالش سر تکان داد، اما چیزی نگفت. «من آن را نوشته‌ام.» «می‌دانم.» «جدی؟ چه‌طور؟»شرلوک هولمز دستانش را در جیب رب‌دوشامبر زرشکی کهنه‌اش فرو برده بود و با تبختر به مهمانش لبخند می‌زد. «همان لحظه که از در وارد شدید، فهمیدم روزنامه‌نگارید. لکه‌های جوهر روی انگشت اشاره و شست دست راست‌تان به‌علاوه‌ی برآمدگی جیب کت‌تان، که به گمانم به دلیل دفترچه‌ی یادداشتی است که آن‌جا گذاشته‌اید، به من نشان داد که بیش‌تر وقت‌تان را به نوشتن می‌گذرانید. از پاشنه‌ی ساییده‌شده‌ی کفش‌تان هم پیداست که بیش‌تر اوقات سرپایید. به نظرم روزنامه‌نگاری تنها شغلی است که نیاز به صرف چنان انرژی مضاعفی دارد توأمان با فعالیت کم‌تحرک‌تری چون قلم‌فرسایی. احتمال می‌دادم شما همان روزنامه‌نگاری باشید که آن مقاله‌ی جالب ‌توجه را نوشته. مشخص است موضوعی که به خاطرش به این‌جا آمده‌اید برای خودتان ناگوار نیست، چون ضربه‌های شما به در مثل آدم‌های پریشان‌حال نبود.» دوستم بعد از گفتن چنین حرف سربسته‌ای، در مبل بزرگش آرام گرفت و از پشت پلک‌هایی که به‌آرامی فرود می‌آمد مرد روبه‌رویش را نگاه کرد. آقای پارکر با شوقی که فقط در وقایع‌نگارهایی مثل خودم و نویسنده‌های خام‌دستی می‌توان سراغ داشت که برای روزنامه‌ها کار می‌کنند، چند ثانیه دوستم را برانداز کرد، اما فوری لحنش جدی شد. «جناب هولمز! سردبیران به من این اختیار را داده‌اند که از جانب دیلی‌گراف به شما مبلغی پیشنهاد کنم تا معمایی را که نیمه‌شب گذشته در بندر ویتبی رخ داد برای‌مان حل کنید.»


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
بالاااا...
ما را در سایت بالاااا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عباس ballaa بازدید : 258 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 10:30